دختري خانم دكتر مي شود
ديروز وقتي اومدم مهد دنبالت طبق معمول گفتي مامان تاب تاب آخه توي حياط مهد دوتا از اين تاب تاب كوچولوها گذاشته كه شما خيلي دوسشون داري يكم تاب تاب سوار شدي با هم از پله ها اومديم پايين سوار ماشين كه شدي گفتي مي خوام برم عقب توي صندليم بشينم و همين كار رو هم كردي خونه كه رسيديم هركاري كردم ناهار نخوردي آخه توي مهد يه خورده خورده بودي يكم هندوانه خورديم هنوز تمام نكرده بودي كه شروع كردي بهونه گيري كه خوابت مياد جديداً هم ياد گرفتي صندليتو ميذاري زير پات و مي گي مي خوام چراغها رو خاموش كنم ولي روشنشون مي كني و تا منم ميام خاموشش كنم گريه مي كني كه نـــــــــــــــــــــه خاموشش نكن خلاصه بالشت و زير اندازتو آوردم كه بخوابيم ولي هركاري كردم نخواب...
نویسنده :
مريم
9:20